دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹ - ۱۷:۳۶
۰ نفر

خانه پدری در رهن بانک بود و برای فروش آن لازم بود تمام قسط وامی را که سال‌ها پیش گرفته بود پرداخت کند.

تابلو- وارد شوید

به سختی پولی جور کرد و یکراست سراغ کارمند بانک رفت. کاغذبازی‌ها یکی دو روزی وقتش را گرفت و برای در آوردن خانه از رهن بانک یک امضای رئیس بانک باقی مانده بود تا تعطیلی بانک فقط یک ربع وقت داشت و منشی هم که انگار از دماغ فیل افتاده بود اجازه ورود به دفتر رئیس را به او نداد.

شکایت از اینکه رئیس بانک باید مراجعان را بپذیرد و جلسه و غیره بهانه است نیز کاری از پیش نبرد. جراح معروف بین‌المللی که سالی یکبار برای مداوای رایگان هموطنان خود به ایران می‌آید تا چند روز دیگر پرواز دارد و معلوم نیست کی بازمی‌گردد. حق‌الزحمه جراح صفر است ولی رقمی که بیمارستان و مراقبت‌های بعد از عمل می‌طلبد با نیمی از درآمد فروش خانه پدری برابری می‌کند.

گزارش تلویزیون مردمی را نشان می‌دهد که برای وداع با جراح به فرودگاه رفته‌اند. چند سالی از آن ماجرا می‌گذرد. در بالاترین طبقه ساختمان اداره مرکزی عنوان مدیر ارشد را روی میزش گذاشته‌اند. کودکی لنگ‌لنگان با عصای زیر بغل به میز منشی رسیده و سعی می‌کند روی پنجه‌ها بلند شود. از پایین میز چشم‌اش به منشی که می‌افتد می‌گوید «مامان گفته برای دیدن بابا از شما اجازه بگیرم بعد بروم در بزنم». منشی لبخندی می‌زند. کاغذ روی در اتاق را نشان می‌دهد و می‌گوید « ‌نیاز به در زدن نیست».

هر که بامش بیش...

با وجود کلی دغدغه و دو شیفت کار پرمشغله، به خاطر کَل‌کَل با همسایه‌ها و مدیر قبلی، مدیریت ساختمان را قبول کرد و قول داد تمام هزینه‌هایی را که تا به حال به ساکنان تحمیل شده است به‌نصف کاهش دهد. صبح گرگ‌و‌میش با صدای زنگ در از خواب پا شد. همسایه‌ای گفت سرایدار را فرستادی مرخصی و با برفی که امروز صبح آمده هیچ خودرویی از پارکینگ در نمی‌آید. بعد از پارو‌کردن برف‌های رمپ و جلوی در‌ها نفس‌نفس‌زنان چند کارگر برف‌پارو کن را صدا زد که تازه برف بام ساختمان سر کوچه را ریخته بودند. پرسید از آنها‌چقدر گرفته‌اند و راهی پشت‌بام‌شان کرد. کارشان که تمام ‌شد 40 درصد دستمزد بیشتر خواستند. نرخی را که گفته‌ بودند یادآوری کرد اما گفتند «نه آقا ساختمان شما 9‌طبقه است آن ساختمان 2 طبقه بود».

پیشنهاد خوب

واگن قطار که می‌رسد گوینده در بلندگو در مورد فاصله گرفتن از خط‌قرمز کنار ریل‌ها و پاکیزه نگاه داشتن ایستگاه توصیه‌هایی می‌کند. برخی مسافران بدون اینکه صبرکنند کسی از واگن پیاده شود خود را به داخل هل می‌دهند. یکی از کمبود واگن و تخصیص نیافتن بودجه به مترو می‌گوید و دیگری از تمیز‌ بودن بیش از حد آن. یکی هم آن وسط صدایش بلند می‌شود که آقا بودجه کافی است، اگر نداشتند که این همه امکانات و سطل زباله در ایستگاه‌ها نصب نمی‌کردند. هنگام پیاده‌شدن روی تکه کاغذی پیشنهادی می‌نویسی مبنی بر تشکر از مسئولان مترو بابت پاکیزگی مترو و اینکه برای دریافت بودجه مترو هر چه در توان دارند به کار گیرند. همان آقایی که زیاد بودن سطل‌های زباله را نشانه بالا بودن بوجه می‌دانست بلیت خود را داخل صندوق پیشنهادات انداخته و از محل دور می‌شود.

رتوش عکس‌ها

امروزه تجهیزات عکاسی‌ها آنقدر پیشرفت کرده که شاید خود افراد هم باور نکنند پس از واردشدن به آتلیه و عکس‌ انداختن، آنچه تحویل می‌گیرند همان واقعیت باشد. در این بین برخی از شاغلان این صنف با استفاده از کاغذهای نازک نامرغوب و به‌موقع تحویل ندادن عکس‌ها اسباب نارضایتی برخی از مشتریان را فراهم می‌آورند. تعدادی نیز کلی از کاغذهای تبلیغاتی را در خیابان پخش می‌کنند و دیگری آنها را به هر در و دیواری مانند آنچه در تصویر مشاهده می‌کنید می‌چسباند. به‌هرحال به‌نظر می‌رسد که اگر صنف‌های گوناگون اینگونه وسایل عمومی شهر را محل تبلیغات خود قرار دهند، کارگران و رفتگران شهری مجبور می‌شوند هرروز به‌نوعی این وسایل را رتوش کنند تا نازیبایی‌های تبلیغاتی از بین برود.

کد خبر 126042

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز